۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

ضد حال

با كلى هيجان وارد فرودگاه شدم،پس از گذر از يكى دو  تا گيت بازرسى بالاخره به درب خروجى رسيدم.البته يكى دو مامور و يه نقاله مخصوص چمدان و يه سوراخ نگهبانى  اونجا هم بود،اما همه رد ميشدن.من هم داشتم خوشحال و شاد رد ميشدم كه يكى از مامور ها گفت پاسپرت.پاسپرتم رو نشون دادم،گفت وسايلت  رو هم بذار رو نقاله.من هم گذاشتم و از اون طرف برداشتم و پاسپرتم را هم كه مامور بهم بر گردونده بود گذاشتم سر جاش و با يه زحمتى كوله سى پونديم رو انداختم رو دوشم كه يكى ديگه از اون سوراخ در اومد و گفت پاسپرتت رو بده، وسايلت را هم بيار بذار رو اين ميز كه تو همون سوراخ بود.يهو ديدم همه گيت خروجى رو رها كردن و ريختن سر كوله و چمدون من به گشتن.يكى يكى هم ازم مي پرسيدن واسه چى اومدى اينجا؟من هم واسه دونه دونشون توضيح ميدادم.خلاصه يه يك ربعى اشك ما رو در آوردن اونجا.چه بسا يه خرابكار  ديگه(!)هم از اون گيت رد شده اما كسى نفهميده.چون همه مامورها  فقط مشغول  من بودند.آخرش هم نااميد، من و چمدون و كوله به هم ريخته ام رو گذاشتن و رفتن و حتى يه معذرت خواهى هم نكردن.واقعا كه شرم آور!
اينو در راستاى ايميل محمد نوشتم كه گفته بود به ثانيه نكشيده تو فرودگاه كارت راه ميفته…يادش نبوده كه من يه چيزى رو سرم دارم كه او نداره ;)

۵ نظر:

  1. من اولش خوندم "و یه نخاله مخصوص چمدان...".
    بعد که رسید به "وسایلت رو هم بذار رو نخاله" دویزاریم افتاد!

    پاسخحذف
  2. رسیدن به‌خیر، به هر حال!

    پاسخحذف
  3. هاها! تو هنوز آمریکایی نشدی؟! D:
    دلم می خواد نوشته هات رو دنبال کنم به شرطی که مرتب بنویسی.
    امیدوارم احوالاتت هم خوب باشه.

    پاسخحذف
  4. همین‌طوری شانسی چک کردم دیدم نوشتی.
    پس ماشاالله همه جا همین بساطه :(
    حالا خدا کنه بقیه مسافرت همش خوب باشه.

    پاسخحذف
  5. درسته که روسری اولین دلیلیه که به فکر آدم میاد ولی من فکر نمی کنم خیلی تقصیر روسری باشه. یک دختر تنها با گذرنامه ی ایرانی به اندازه ی کافی انگیزه ی خوبی برای گیر دادن بیشتر هست.

    پاسخحذف